همه ی مقالات درج شده از / اسدالله حیرانی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

 حیرانی  :

صدقه ای به نام حقوق بازنشستگی

قبل از هر مطلبی لازم است این موضوع روشن شود که وقتی در  واکاوی این مقوله از معلم سخن به میان می آید ، معلم به معنای واقعی آن مد نظر است؛ یعنی افرادی در قامت شخصیت یک معلم؛ نه بنگاه دار معلم ، نه بسازبفروش معلم و نه ... که البته بسیاری از این دست نمونه های مشابه نیز برآیند یک پروسه و روند معلول هستند. درواقع کسانی درمضمون این سخن می گنجند که تلاش کردند تا همواره قامت وجودشان ، برازنده لباس زیبای معلمی باشد .

 

اما اینکه بازنشسته ها چه مشکلاتی دارند و نارسایی های زندگی آنها چیست ، مصداق آن است که در روشنی روز در جستجوی شمع باشیم .

شاید یتوان پرسش را چنین مطرح کرد که : بازنشستگان فرهنگی چه مشکلاتی ندارند؟ آن وقت می شود جستجو کرد و باب گفتگو را بازنمود، و به قول بیهقی :«انگشت در جهان درکرد» که نکته های مثبت زندگی فرهنگیان بازنشسته چیست؟

 همین جاست که باید با چراغ گرد شهر بگردیم، تا شاید در دل ویرانه های زندگی آنها که کاخ خوشبختی نااهلان برآن بنیاد نهاده شده است ، نشانکی حقیر از آبادی و آبادانی بیابیم .

بگذریم.... هرقدر بخواهیم ذهن خود را معطوف به موضوعی با عنوان «مشکلات بازنشستگان و ...» کنیم و پای دراز سخن را داخل کفش گشاد امور دیگری نکنیم، نمی شود، واقعا هم شدنی نیست .

مگر می شود، بازدهی نامناسب محصول کشاورزی را بررسی کرد، اما به زمین و آب و ... توجهی نداشت؟

 

 در تمام سال های پس از انقلاب ، کارکنان آ.پ همواره از حیث دریافت حقوق و مزایا و سایر امور رفاهی زندگی، به نسبت ،سطح امکانات رفاهی و معیشتی بسیاری از سایر کارکنان دولت های پس از انقلاب ، در سطحی نازل و در حد استثمار دولتی زندگی کرده اند .

 

نگرش ابزاری و امنیتی تصمیم سازان و سیاست گذاران نسبت به آ.پ، بنیادی ترین عامل زندگی فقرآلود و مرتاض گونه فرهنگیان در تمام سالهای اخیربوده است .

نگاه و نگرشی که در مبادی تصمیم سازی و سیاست گذاری های کلان ، منشا و اساس اولویت بندی های ناصواب و کج و معوج در پرداختن به امور مختلف کشور به شمار می آید، و درواقع عاملی است، که سبب می شود که بر قدمی ، رقم نگاه ملوکانه و بر قدمی دیگر ، رقم غضب حاکمانه  کشیده شود .

 

برای آنکه معلوم شود مشکلات کنونی کارکنان آ.پ ، همه از آبشخور همان نگرش کذایی مرتزق بوده است، می توان نگاهی گذرا به نظام بازنشستگی در کشور انداخت تا معلوم شود که وقتی دولتمردان در خزان اشتغال معلمان ، جو کاشته اند ، حالا نمی توانیم در تابستان زندگی سن زده بازنشستگانشان ، گندم درو کنیم .

 

به گفته اهل فن، نظام‌های بازنشستگی و مستمری بگیر در ایران، به دو دسته یمه‌ای و غیر بیمه‌ای (امدادی - حمایتی) تقسیم می شود .

در نظام‌ بیمه‌ای که بر اساس اصل «مزایای تعریف شده» یا نظام DB عمل می‌کند. ، حقوق بازنشستگی توسط صندوقی که کسورات بازنشستگی(حق بیمه ) در دوران اشتغال به آن واریز شده ، پرداخت می گردد. در این نظام، هنگام برقراری حقوق بازنشستگی (مستمری) و میزان حقوق بازنشستگی بر اساس حقوق دوران اشتغال (معمولاً میانگین سال‌های آخر) محاسبه می شود. یعنی به بیان عامیانه ، کسورات دوران اشتغال، نوعی ذخیره است، که در دوران بازنشستگی از آن استفاده می شود. هرقدر بیشتر دراین  حساب سپرده، پول ریخته شود ، طبیعتا وقت استفاده ، سرمایه بیشتری در اختیار خواهدبود. البته کیفیت فعالیت های اقتصادی صندوقی که کسورات به آن واریز می شود ، تاثیر مستقیم در بهره وری و افزایش مبلغ سپرده خواهدداشت .

اکنون باید ببینیم در زمان اشتغال، چه کاشته ایم یا در حقیقت، مسئولان چه کاشته اند؟ گندم یا اشترخوار؟

محاسبه ساده ای است. اصلا هم لازم نیست «سیمی نهار» ترتیب داده شود تا  در بلندی آفتاب حقیقت ، با کورسوی شمع «تدبیر» پیداکنیم ،آنچه را که با دست ناپاک خود در جوف بی تدبیری پنهان ساخته ایم .

دولت با حقوق صدقه گونه  و محقرش به کارکنان آ.پ در دوران اشتغال و به تبع آن، کسوراتی که متناسب با همان حقوق بوده ، نه تنها «حال» آنها را در کوره عدالت سوزی خود ، جزغاله کرده است بلکه در سایه آتش این تبعیض ، آینده آنها را نیز که همان بازنشستگی آنهاست ، تباه ساخته است. خوب مگر جز این است که دودوتا می شود چهارتا ؟

البته جز به وقت مصلحت؟! که سه تا و پنج تا هم می شود .

 

 حقوق شرم آلود بازنشستگان فرهنگی ، بازتاب همان کسورات حقوق حقیر دوران اشتغال آنهاست. البته باید شرایط ایجادشده در سایه قوانین ناکارآمد و عموما تاریخ مصرف گذشته ، تصمیمات آنی و روزمره ، مدیریت های ملوک الطوایفی که چون ققنوسی از آتش تنور انتخابات پر می کشند ، فعالیت های اقتصادی بیمارگونه ی صندوق های بازنشستگی و ... را نیز به آن اصل اصیل که گفته شد، بیفزایید تا شاید از این آش شله قلمکار، نخودش را یافتید .

 

راهکارهای برون رفت از این شرایط را که محصول مدیریتهای درخشان است، احتمالا همان نوابغ بتوانند تشخیص دهند که : "هنر نزد اینان است و بس!! "

======================

فریدون حیرانی

عدالت درفرهنگ ما چه مفهومی دارد؟

 محیط دایره ی این فرآورده ی فرهنگی در قاموس ما ایرانیان چگونه محاسبه می شود؟

آیا همان قطر در عدد پی است ، یا شعاع آن در منافع شخصی؟

برای پرداختن به این مقوله، پا توی کفش فرهنگ همه مردم نمی کنیم ،که این پای افزار هم گشاد است، و هم جنسش ملغمه ای از آلیاژهای گوناگون با چگالی های متفاوت. هرچند نسبت فرهنگ معلمان، نظامیان، بازاریان و ... به فرهنگ عمومی جامعه ، همان عموم و خصوص است. یعنی می شود گفت: قرهنگیان ماکتی از عامه ی مردم هستند.

بگذریم

سال هاست که صدای اعتراض ما اهالی آ.پ نسبت به بی عدالتی موجود در حقوق، مزایا، امکانات رفاهی، کیفیت بیمه و ... بحق بلند است، و باید هم چنین باشد.

تجمعات متعدد، رایزنی های افزون از شمار، بازداشت، خوف و رجا و ... هریک نمودی عینی و رسمی از این پروسه  عدالت خواهی بوده است. حالا مصداق های غیررسمی و یواشکی آن که کمی تا قسمتی تیره و غبارآلود است، بماند برای روز مبادا.

 

وقتی کسانی عدل و داد را از سویدای دل فریاد می زنند و برای تحقق آن، بار هزینه های ریز و درشت را بر سفت جان، حمل می کنند، یعنی به دادگری و عدالت پیشگی اعتقاد دارند و درواقع از باور خود دفاع می کنند و ترویج و اشاعه ی آن ایمان نهادینه شده را به انتظار نشسته اند. این اولین و بدیهی ترین لقمه ی مفهومی است که می توان از خوان این مدعا برداشت.

 

اما چه می شود کرد. گاهی بخواهی یا نخواهی، محک تجربه به میان می آید،و عیار معیارها با سنگ محک، نمایان می شود. گذر زمان و پیچ و خم حوادث دهر در بازی های خود، ورق بازی را روخواهد کرد، و پرده ها از چهره ی مکنونات درونی فروخواهد افتاد، و عاقبت معلوم خواهدشد که هر سر تراشیده ای نشان از قلندری ندارد.

 

فرم ارزشیابی جدید بدجوری فرکانس صدای اعتراض همکاران را بالابرده بود که وامصیبتا! چرا چنین است؟ این چه ستمی است ،که بر ما روا داشته اند؟ کدام نامعلمانی این فرم را طراحی کرده اند، که سره را در دل هیاهوی ناسره به هلاکت می رساند؟

 

القصه

وقتی مدیران هژیر ، صاحب منصبان پرتدبیر و اهالی کوچه صدرات نشینی دیدند که کمی هوا پس است و ممکن است دری به تخته ای بخورد،و مقابله ای صورت امکان بیابد، به فکر اخته کردن حقیقت افتادند. آنها راه وصال شاهد آرزو را  با نشتر خلاقیت کافیدند، و دست همتشان از آستین تدبیرهای خلق الساعه بیرون آمد ،و به شیوه ی متداول و کارساز «همیاری» که دامنه ی کارکردش بس وسیع است، به ماست مالی موضوع پرداختند ،تا نه ساحت  مدیریت کسی مخدوش شود ،و نه خدای ناکرده دست متجاوز تبعیض و ناروایی به حریم کبریایی عدالت راه پیداکند.

 

توصیه ها گوش به گوش شد. عیار معیارها بر روی کاغذ بخشنامه ها خشکید. هاتف غیب از سر سوختگی دل ، ندا درداد که : همه را راضی کنید. ارزشیابی کیلویی چند؟! کی داده؟ کی گرفته؟

 

مهم آن است که آب از آب مصلحت تکان نخورد و فعل «نان به هم قرض دادن» به وقت مقتضی چنان صرف شود که گنجشکی را بتوان به طرفه العینی به نرخ قناری عرضه کرد و کسی هم نتواند گشادی کلاهی را که بر سر حقیقت رفته است، تشخیص دهد یا اگر هم ناخواسته تشخیص داد، سر مبارکش را زیر برف مصلحت نماید و جهالت را ، درباب مفاعله صرف کند.

 

راستی! حالا همکاران عزیز ما اعتراضی دارند؟ من که فکر نمی کنم. خوب چرا اعتراض کنند؟ همه راضی از قواعد بازی.

زبان شناسان و اهل ادب هم گفته اند که: واژه ها درگذر زمان تغییر معنا و ماهیت می دهند. عدالت هم از این قاعده ، مستثنا نیست.

تا یادم نرفته، بپرسم : به نظر شما محیط دایره ی عدالت چگونه محاسبه می شود؟ لطفا برای این محاسبه ، آسمان را با نخ پوسیده ی توجیه به ریسمان ماست مالی ندوزید و با چرتکه ، پاسخ را تایپ نفرمایید که ...

=========================

فریدون حیرانی

این عکس کیست؟ 

داستانی از نخستین سال معلمی

درطول دوران خدمتم در آ.پ، این شرایط را داشتم که درمقاطع تحصیلی مختلف کارکنم؛ ابتدایی، راهنمایی، متوسطه و پیش دانشگاهی و ضمن خدمت.

سال اول استخدام با ابلاغ آموزگاری دریکی از روستاهای خیلی دوردست به همراه همکار عزیزی که یک سال بیشتر ازمن سابقه داشت، مشغول به تدریس شدم. به علت بُعد مسافت، ناگزیر درطول هفته در روستا بیتوته می کردیم.

روز اول، درتقسیم پنج پایه ی تحصیلی، اولین گل را از همکارم خوردم. ایشان که یک پیراهن از من بیشتر پاره کرده بود، پس از سروکردن چند بشقاب منت، خودش تدریس پایه های دوم، سوم و چهارم را برعهده گرفت و کریمانه و با ازخود گذشتگی تدریس دوپایه ی اول و پنجم را به من سپرد.

اما این کلاه نه تنها پشمی برای من نداشت بلکه خیلی هم به سرم گشاد بود.

کارکردن با دانش آموزان پایه ی اول با درنظرگرفتن دوزبانه بودن آنها عذاب الیم بود. تدریس پایه پنجم را هم درآن روزگار که هنوز نمره فروشی و کارنامه آرایی مثل امروز، قله های افتخار و ارتقا را فتح نکرده بود وهنوز امتحاناتش درقالب واقعی «نهایی» برگزار می شد، کمتر کسی به اختیار می پذیرفت.

القصه، من که باکمترین علاقه به حرفه ی معلمی و با سطحی ترین کیفیت و کمیت آموزشی ممکن به عنوان آموزگار حق التدریس قدم به سیر و سلوک در وادی ای نهاده بودم که مرحله به مرحله اش ، مانع و دشواری بود، با دنیایی روبه رو شدم که لبریز از چندگانگی بود.

یک هفته آموزش بسیار بی کیفیت و نازل در اوج دوران جنگ و موشک باران که همان کلاس های حقیر آموزشی اش هم دم به دم با صدای موسیقی دلخراش آژیر خطر، قطع و وصل می شد، نگاه گیرای کودکانی که بارش باران صداقت و وزش نسیم روح نواز معصومیت را در کلاس درس، هجی می کرد، نیرویی به نام وجدان که نهیبش پیوسته حد«کار» را چون تازیانه ای بر تن روح و روان جاری می ساخت، همه و همه برسرم می ریختند و هریک به سازی دگرگونه مرا به رقص میانه میدان فرامی خواندند.

تمام شب ها بعد از خوردن شام، کارم شده بود مطالعه کتاب های روش تدریس و طراحی و برنامه ریزی برای روز بعد.

باورش برای خودم هم بسیار سخت بود. عاشقانه و با همه توان شب ها می آموختم و روزها آن را با زبانی کودکانه تقدیم نوآموزان می کردم. برای تدریس ریاضی از طبیعت و محیط روستا استفاده می کردم. علوم و جغرافی را درزیر سقف آسمان و در دامن دشت و دمن به اشتراک می گذاشتم. بعداز تعطیلی کلاس، عصرها را با دانش آموزان کم توان تر سر می کردم.

حدود سه ماه گذشت. از کارم لذت می بردم. حالت کسی را داشتم که با تمرین های مستمر، تیمی را به اوج آمادگی رسانده و بی تابانه مشتاق شروع مسابقات باشد.

یک روز که مشغول تدریس بودم، ناگهان یکی از دانش آموزان کلاس چهارم در زد. در را بازکردم.

هراسان گفت: آقا اجازه! رییس آمده. سه نفرند.

منظورش راهنمای تعلیماتی یا آموزشی منطقه بود. یکی دو دقیقه بعد، سه نفر با قیافه های ویژه و ته ریشی که متداول بود و البته گاهی می توانست نقشی چون آسانسوررا برای صعود بربام ترفیع و نشستن برسرسفره ی منصب بازی می کرد، وارد کلاس شدند. بچه ها با احترام و اندک مایه ای اضطراب برخاستند و با دستور ملوکانه ی یکی از رییس ها نشستند.

له له می زدم که کارم را به ارزیابی بنشینند تا با دیدن ثمره ی تلاشم که به آن بشدت باور داشتم، کمی قند تفاخر در دلم آب شود.

اما زهی خیال باطل! کار آموزشی کیلویی چند؟ اینها برای هنر معلمی تره هم نشخوار نمی کردند.

سه نفری در گوشه ای سردریک گریبان کردند و در گوش های مبارک هم پچیدند و به قول شیخ شرزین «به جویدن اندیشه ها مشغول شدند».

بعد از این مشورت وزین که فاتحه ای بود برای ارتحال «و امرهم شوری بینهم» ، یکی از ایشان که دائم چشمانش را برای یافتن دستاویزی در حدقه می چرخاند، یکی از دانش آموزان را مخاطب قرارداد و در حالی که به یکی از عکس های بزرگان عصر که از سال قبل برروی دیوار مانده بود،اشاره می کرد، پرسید:

این عکس کیه؟

دانش آموز بیچاره نگاهی به من انداخت. آب دهانش را قورت داد و گفت: آقا اجازه! عُظمیٰ.

پرسید این آقا چکاره است؟

گفت: شیخ.

درحالی که ازاین پرسش های بی خاصیت مبهوت بودم، کم مانده بود از پاسخ صادقانه ی این دانش آموز مست خنده قهقهه آمیز شوم که روسای محترم نگاهی چون نگریستن عاقل اندر سفیه به من انداختند و سوالشان را که ظاهرا درقالب استاندارد روز قرارداشت، از دوسه نفر دیگر هم پرسیدند و البته جز جوابی تکراری، چیزی نصیب حضرتشان نشد.

بعدازاین آزمون که نمادی از نگرش روز مسئولان و چشم اندازی از انتظاراتشان از معلم را معرفی می کرد، ازکلاس خارج شدند. درسالن یکی از آنها نگاهی به لولای در سالن انداخت و گفت : این در را با مینی بوس به شهر بیار و بده جوشکاری کنند.

کم مانده از فرط چندش و انزجار گلویش را بفشارم اما ...

گفتم جناب، ازاینجا تا شهر با ماشین سه ساعت راه است. خدمات اداره می تواند یک موتور جوش را به همراه یک جوشکار به منطقه بفرستد و همه نقائص این چنینی مدارس را رفع کند.

با نگاهی که تازیانه می زد، گفت: اداره که بیکار نیست به این امور بپردازد. گفتم من هم معلمم. جوشکار نیستم. هفته اول مهر پشت بام را گل اندود کردیم، دیوارها را رنگ زدیم.جوشکاری را نه بلدیم و نه امکاناتش را داریم.

خلاصه جدلی کردیم که کم مانده گریبان ازهم بدرانیم. عاقبت صورت جلسه ای فرمایشی نوشتند و رفتند.

دوست عزیز و مجربم که از شیخ اجل به خوبی آموخته بود «زبان دوختن دانا مایه ی نسوختن اوست» شاهد ساکت جدل ما بود، پس از رفتن آنها گفت: چندبار به تو گفتم که خودت را اذیت نکن. اینها ازتو توقع معلمی ندارند. به فکر سلامتی خودت باش و ...

حالا هروقت به فعالیت های صنفی معلمان فکر می کنم، این خاطره برایم زنده می شود.

بیش از یک و نیم دهه است که درکار صنفی هستم. تشکل های صنفی معلمان سال های پرفراز و نشیبی را پشت سرگذاشته و هزینه های رنگارنگی متحمل شده اند.اما بی تعارف بگویم نگاه جامعه فرهنگی کشور- بویژه اندک فعالان درصحنه- به فعالیت صنفی، نگاهی ویترینی، تبلیغی و دوان به سوی جلب مشتری و جذب نگاه تشویقی است.

نگاه نمایشی بسیاری از فعالان صنفی به این کنش مدنی، امتزاج متن و حاشیه و خروج از دایره فعالیت صنفی در سایه ی شرایط تلخ امنیتی حاکم ، وضعیتی فراهم کرده است که تشکل های صنفی فرهنگیان خواسته و ناخواسته، کارکردی موسمی، ویترینی و هیجان محور داشته باشند.

کمتر دیده می شود که تشکلی برآن باشد تا یکی دوسال کرکره ی هیجان را پایین بکشد و به کاشتن نهالی بپردازد که سال های سال ازثمره اش بهره ببرد. ظاهرا تشکل ها به فراخور آنچه بعضی از فعالان آتشی مزاج از آنها طلب می کنند، پیوسته برآنند تا تنور هیجان را داغ نگه دارند تا نان مطلوبشان خوب برآن بچسبد.

گویی تمام ماهیت فعالیت صنفی به دو بازه ی زمانی دوازدهم اردیبهشت و سیزدهم مهر و انتخاب کنشی هرچه پرطمطراق تر برای این دو روز خلاصه می شود. اگرفعال صنفی یا تشکلی، ساز تجمع را دراین دو روز حتی فقط در قالب نمایش کلامی، کوک کند، پای کوبان بر گرد شمع وجودش به رقص قهرمانی می پردازند و جزاین باشد، داغ ننگین ترس و خیانت بر جبین شخصیتش می خورد و در دنیای پرچین و شکن مجازی که دروغ و ناراویی لباس حقیقت برتن، جلوه گری می کند، فتوای سنگسارش را صادر می کنند.

تا تشکل ها پای در دامن شکیبایی و دوراندیشی نیاورند و این قطار سرگردان را به ریل خود برنگردانند، جز رنج زندان و تبعید، نه چیزی نصیب فعالان می شود و نه قاطبه ی معلمان به کار صنفی گرایش پیدا می کنند.

فراموش نکنیم وقتی معلمان می شنوند پیامد کار صنفی، زندان های طولانی و تبعیدهای رنج آوراست، این هزینه ی سنگین را در ترازوی تعقل و اندیشه خود توزین می کنند و عطای آن را به لقای دستاوردهای اندکش می بخشند.

اگر روزی عموم فرهنگیان کشور، آگاهانه و بااعتقاد راسخ، پای درمیدان فعالیت صنفی بگذارند، یقین بدانید دربرابر غمزه ی نگاهی ازآنها که ازسر تدبیر و خشم باشد، ارباب قدرت قالب تهی خواهندکرد و تسلیم خواسته های بحق آنها خواهندشد.

 

===================

اسدالله حیرانی

بازسازی  تشکلها

 

 اگر برای تشکل های صنفی معلمان کماکان در بر همان پاشنه ی پیشین بچرخد و این نهادهای مدنی  به بازسازی و بازآفرینی ساختاری در تشکیلات خود نپردازند ، نمی توانند چنانکه بایسته و شایسته است خواسته های بدنه را نمایندگی کنند و دائما برای هیچ درویدن ، هزینه خواهندپرداخت.

ساختار کنونی فاقد قابلیت لازم برای کارآیی بهینه است. این ویژگی سبب می شود، تشکل ها دچار روزمرگی شوند، و به هنگام ضرورت ، چابکی و انسجام لازم برای اخذ تصمیم های موثر نداشته باشند. به جای اثرگذاری ، دائما از شرایط محیطی و اتفاقات پیش بینی نشده، اثرپذیرباشند، و راهبردشان به چاره اندیشی برای مقابله با حوادث درزمانی و تحمیلی، منحصر و محدود شود.

بدون تردید هرنهاد اجتماعی، زاییده و برآیند تفکرات و نوع اندیشه ی اهالی آن نهاد است. تا نوع نگاه تغییر نکند، هیچ تحولی محقق نمی گردد. به قول سهراب : «چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.»

البته یک و نیم دهه تلاش و ازخودگذشتگی فعالان صنفی و آسیب هایی که بر سفت جانشان تحمیل شده است، هرگز قابل کتمان نیست. تاریخی پرفراز و نشیب است که آیندگان صفحات آن را ورق خواهندزد و سطر به سطرش را به قضاوت خواهند نشست.

اما جنبش معلمان نیز مانند سایر پدیده های اجتماعی، ناگزیر از تغییر و حرکت به سمت روزآمدشدن و همخوانی با مقتضیات زمان است. این تغییر را نباید به عنوان نفی گذشته تلقی کرد ،بلکه آن را باید حرکتی ضروری و اجتناب ناپذیر به سوی تکامل و پویایی دانست.

تلفیقی هوشمندانه از تجارب ارزنده ی پیشکسوتان و اندیشه های نوین جوانان می تواند، مولودی خجسته تقدیم کنش صنفی معلمان کند. تغییری که از آن گریزی نیست ،و البته باید در بستر زمان صورت بپذیرد.

رکود کنونی فعالیت کانون های صنفی که محصول راهبردهای نادرست و تاکتیک های و منفعلانه و دفعی است همراه با رقابت های مشمئزکننده ی برخی از پیشکسوتان که از سر سهم خواهی و نگاه های سودجویانه است، سبب ایجاد مردابی  شده  که نه تنها نمی تواند، باعث تطهیر فرهنگی کشور و رشد و بالندگی جایگاه و منزلت معلم گردد، بلکه شناختی ابتر و معرفتی ناقص از فعالیت صنفی به فرهنگیان و افکار عمومی ارائه کرده و معلمان را از نزدیک شدن به این مقوله، مردد و گاه منزجر نموده است.

برگزاری مجامع انتخاباتی کانون ها با حضور کمتر از یک درصد معلمان حوزه ی آنها درچند استان بزرگ و فرهنگی کشور، آژیر خطری است ،که صدایش کاملا طنین افکن شده است. با تجاهل و انداختن توپ به زمین دیگران نمی توان آسمان ریسمان کرد، و بار مسئولیت را از دوش خود ساقط نمود. این طشت ازبام افتاده و صدایش دیوار صوتی را شکسته است.

باید کانون ها این شرایط را آسیب شناسی کنند و با تحلیل واقع بینانه ی همه جوانب موضوع،  طرحی نو دراندازند تا معلمان در سرنوشت خویش اثرگذار و دخیل شوند وگرنه ادامه ی فعالیت بر همین منوال، بی شباهت به گریستن بر سر قبر خالی و باد در قفس کردن نیست.

@a_hayrani

 

 

=====================

اسدالله حیرانی 

نادیده گرفتن قوانین کشور

یکی از ریشه های اساسی مشکلات کنونی کشور که سبب آشفتگی اوضاع و تلاش کنشگران صنفی برای تغییر شرایط نامطلوب کنونی شده است، نادیده گرفتن قوانین کشور با همه نقاط قوت و ضعف آنهاست.

 

ایجاد تبصره ها و راه گریزهای متعدد برای برخی گروه ها و  ازمابهترانی که صاحب رانت هایی با عناوین رنگارنگ مذهبی، سیاسی، موقعیتی و... هستند، بسیاری از مراکز تصمیم گیری کشور را از جایگاه رسمی و سازمانی اش تا حد شرایط محفلی و فردمحور، تنزل داده است.

طبیعی است که برونداد یک جمع محفلی، متناسب با ماهیت آن خواهد بود و نتیجه اش هم همین شرایط گل و بلبلی است که برای عده ای مدینه فاضله است و برای جمعی دیگر، مدینه ی جاهله.

 

بیش از یک و نیم دهه از فعالیت صنفی معلمان می گذرد. متاسفانه هنوز ما اعضای تشکل ها که مدعی حاکمیت قانون هستیم، صرف نظر از فشارهای خردکننده جانبی، قادر نبوده ایم زیرساخت های یک فعالیت شفاف و ضابطه مند تشکیلاتی را فراهم کنیم. هنوز کمتر عضوی از اعضای تشکل ها حتی در عالی ترین سطح آن، حاضر می شود در درون یک ساختار قاعده مند فعالیت کند. هنوز هم ویزگی یا شرایط خاص برخی از افراد را سنگر ذهنیت قانون گریز خود قرار می دهیم و با ساختن دیواری از تعصب خشک ، هم دیگران ازحق نقد محروم می کنیم و هم سبب می شویم ذهنیت افراد نسبت به حقوق گروهیشان، نامتجانس  با کار جمعی شود.

عموما دراین زمینه به تنها صراطی که مستقیم می شویم، بی انضباطی و آنارشیسم محض است.زیراقرارگرفتن در بطن یک نظم سیستماتیک و هنجارمند است که معلوم می کند دوغ کدام است و دوشاب کدام؟ چون نمی خواهیم عیار واقعی مان معلوم شود و نمایان گردد که اهل عمل کیست و هنرپیشه ی اهل شعار کدام است، دوست داریم آب همچنان گل آلود بماند. برهمین تار می تنیم و از هرهنجاری با ترفندهای کلامی و افسون توجیه می گریزیم.

 

فضای مجازی که درصورت استفاده ی صحیح ازآن، یک فرصت ایده آل محسوب می شود، این لجام گسیختگی و قانون گریزی را به مرز هرج و مرج کامل رسانده است. شرایط مبهمی ایجاد شده که درآن، همه مدعی و مبارز و خط شکن اند. عموم حرف ها دلنشین و دارای پوسته ای جذاب است اما به وقت عمل، این فضا مانند کوره آبادی، سوت و کور است و خالی از سکنه.

 

به پلک زدنی، گروهی شکل می گیرد؛ برای اضافه کردن دوستانمان از ثانیه ها پیشی می گیریم؛ مقدم هم را گلباران می کنیم. چیزی نمی گذرد که خیلی عظیم سرازیگ گریبان درمی آورند اما وقت ضرورت و هنگام بودن درگروه، نت مان لاک پشتی می شود؛ درحال رانندگی هستیم؛ جایی دیگر جلسه داریم و ... درواقع صف های متعدد دو دهه پیش را بازآفرینی می کنیم. مثل آن زمان که هرجا صفی می دیدیم، جایی برای خود دست و پا می کردیم که شاید درآن خیری باشد، حالا هم عضویت درهیچ گروهی را از دست نمی دهیم به امید آنکه مبادا از منفعتی جا بمانیم.

 

ترویج عدل و انصاف و حاکمیت قانون را فریاد می زنیم؛ دوستان ما به عنوان اعتراض به اجرانشدن قانون، رنج هفته ها نخوردن و هم آغوشی با مرگ را به جان می خرند اما آنجا که نوبت به رعایت کردن می رسد، خود را با توسل به ریسمان انواع توجیهات من درآوردی و خلق الساعه، از پایبندی به هر انضباط و قاعده ای مبرا می کنیم.

این پارادوکس ازکجا می آید ،و نتیجه و دستاوردش چیست؟

مطمئنا همین سردرگمی و آبی که در هاون می کوبیم، رهاورد این فعالیت بی قاعده است.

 

فعالیت صنفی ما فرهنگیان مدعی روشنفکری، ماکت بزرگتری از زنگ تفریح مدارس شده است؛ اظهار فضلی ، درد دلی ، از هر دری سخنی و عاقبت هرکس دنبال کار خودش می رود و دیگر هیچ.

 

گاهی یاد ضرب المثلی می افتم و احساس می کنم عینیت یافتنش را : وای به روزی که بگندد نمک.

====================

اسدالله حیرانی 

نادیده گرفتن قوانین کشور

یکی از ریشه های اساسی مشکلات کنونی کشور که سبب آشفتگی اوضاع و تلاش کنشگران صنفی برای تغییر شرایط نامطلوب کنونی شده است، نادیده گرفتن قوانین کشور با همه نقاط قوت و ضعف آنهاست.

 

ایجاد تبصره ها و راه گریزهای متعدد برای برخی گروه ها و  ازمابهترانی که صاحب رانت هایی با عناوین رنگارنگ مذهبی، سیاسی، موقعیتی و... هستند، بسیاری از مراکز تصمیم گیری کشور را از جایگاه رسمی و سازمانی اش تا حد شرایط محفلی و فردمحور، تنزل داده است.

طبیعی است که برونداد یک جمع محفلی، متناسب با ماهیت آن خواهد بود و نتیجه اش هم همین شرایط گل و بلبلی است که برای عده ای مدینه فاضله است و برای جمعی دیگر، مدینه ی جاهله.

 

بیش از یک و نیم دهه از فعالیت صنفی معلمان می گذرد. متاسفانه هنوز ما اعضای تشکل ها که مدعی حاکمیت قانون هستیم، صرف نظر از فشارهای خردکننده جانبی، قادر نبوده ایم زیرساخت های یک فعالیت شفاف و ضابطه مند تشکیلاتی را فراهم کنیم. هنوز کمتر عضوی از اعضای تشکل ها حتی در عالی ترین سطح آن، حاضر می شود در درون یک ساختار قاعده مند فعالیت کند. هنوز هم ویزگی یا شرایط خاص برخی از افراد را سنگر ذهنیت قانون گریز خود قرار می دهیم و با ساختن دیواری از تعصب خشک ، هم دیگران ازحق نقد محروم می کنیم و هم سبب می شویم ذهنیت افراد نسبت به حقوق گروهیشان، نامتجانس  با کار جمعی شود.

عموما دراین زمینه به تنها صراطی که مستقیم می شویم، بی انضباطی و آنارشیسم محض است.زیراقرارگرفتن در بطن یک نظم سیستماتیک و هنجارمند است که معلوم می کند دوغ کدام است و دوشاب کدام؟ چون نمی خواهیم عیار واقعی مان معلوم شود و نمایان گردد که اهل عمل کیست و هنرپیشه ی اهل شعار کدام است، دوست داریم آب همچنان گل آلود بماند. برهمین تار می تنیم و از هرهنجاری با ترفندهای کلامی و افسون توجیه می گریزیم.

 

فضای مجازی که درصورت استفاده ی صحیح ازآن، یک فرصت ایده آل محسوب می شود، این لجام گسیختگی و قانون گریزی را به مرز هرج و مرج کامل رسانده است. شرایط مبهمی ایجاد شده که درآن، همه مدعی و مبارز و خط شکن اند. عموم حرف ها دلنشین و دارای پوسته ای جذاب است اما به وقت عمل، این فضا مانند کوره آبادی، سوت و کور است و خالی از سکنه.

 

به پلک زدنی، گروهی شکل می گیرد؛ برای اضافه کردن دوستانمان از ثانیه ها پیشی می گیریم؛ مقدم هم را گلباران می کنیم. چیزی نمی گذرد که خیلی عظیم سرازیگ گریبان درمی آورند اما وقت ضرورت و هنگام بودن درگروه، نت مان لاک پشتی می شود؛ درحال رانندگی هستیم؛ جایی دیگر جلسه داریم و ... درواقع صف های متعدد دو دهه پیش را بازآفرینی می کنیم. مثل آن زمان که هرجا صفی می دیدیم، جایی برای خود دست و پا می کردیم که شاید درآن خیری باشد، حالا هم عضویت درهیچ گروهی را از دست نمی دهیم به امید آنکه مبادا از منفعتی جا بمانیم.

 

ترویج عدل و انصاف و حاکمیت قانون را فریاد می زنیم؛ دوستان ما به عنوان اعتراض به اجرانشدن قانون، رنج هفته ها نخوردن و هم آغوشی با مرگ را به جان می خرند اما آنجا که نوبت به رعایت کردن می رسد، خود را با توسل به ریسمان انواع توجیهات من درآوردی و خلق الساعه، از پایبندی به هر انضباط و قاعده ای مبرا می کنیم.

این پارادوکس ازکجا می آید ،و نتیجه و دستاوردش چیست؟

مطمئنا همین سردرگمی و آبی که در هاون می کوبیم، رهاورد این فعالیت بی قاعده است.

 

فعالیت صنفی ما فرهنگیان مدعی روشنفکری، ماکت بزرگتری از زنگ تفریح مدارس شده است؛ اظهار فضلی ، درد دلی ، از هر دری سخنی و عاقبت هرکس دنبال کار خودش می رود و دیگر هیچ.

 

گاهی یاد ضرب المثلی می افتم و احساس می کنم عینیت یافتنش را : وای به روزی که بگندد نمک.

=============================

 

اسدالله حیرانی /

نقدی بربرنامه ریزی وزیر

آنچه تحت عنوان برنامه ی وزیر پیشنهادی وزارت آ.پ ارائه شده است،  نکته های متنوعی درخود دارد و مانند چکیده ای ازمقاله ای به نظر می رسد که برای درج در نشریه های تخصصی نوشته شده باشد.

دراین چکامه که یادآور انشای طولانی و دانش آموزی زیرک برای معلمی بی حوصله است که با گذاشتن وجب مبارک، از سر لنجه و تفنن، سرکیسه ی نمره را شل می کند، تلاش شده است تا تنوع و گوناگونی سلایق مختلف اشباع شود. این برنامه بی شباهت به پیراهن رنگارنگی نیست که خیاط با پس مانده ی پارچه های مختلف برای فرزند ظاهرپسند و کج سلیقه اش دوخته باشد. دلخواسته ی طیف های مختلف، اعم از مسئولان بالادستی ، معلمان، طرفداران خصوصی سازی ، تشکل های معلمان، متعصبان به عبارات های کلیشه ای و صداخفه کن و ... همه در قالب عبارت هایی ظاهرفریب ،کلی، مبهم و غیرقابل سنجش و اندازه گیری درکنار هم چیده شده اند تا با جمع نقیضین ، هم خلایی به نام «برنامه» پر شده باشد و هم غالب نمایندگانی که در لابی راهروهای مجلس و توافقات پس و ییش پرده  کوپن رضایت ریافت کرده اند، بتوانند محمل هایی مجلس پسند و کلاهی از جنس شرعی و عوام فریب برای دفاع از وزیر  پیشنهادی داشته باشند.

 

درهمین رسانه ی ملی خودی و نه در رسانه های معاند و بیگانه، بارها دیده ایم که افرادی به شغل شریف پایان نامه نویسی و رساله نویسی برای دانشجویان مقاطع تحصیلی مختلف به خدمت خلق اله اشتغال دارند و پایان نامه هایی تالیف می کنند که سد هر دفاعی را براحتی می شکنند و نمره قبولی دریافت می کنند.

با دیدن این برنامه مفصل و متنوع الموضوع و ملون المضمون که هیچ ابزاری برای سنجش تحقق یا عدم تحقق آن درآینده وجود ندارد و بدون تردید در پایان دوران وزارت احتمالی وزیر محترم ، احدی ترازویی برای توزین و سنجش میزان عملی شدن مفاد آن فراپیش نخواهدگذاشت ، ناخودآگاه این احتمال به ذهن خطور می کند که شاید به برکت کارآفرینی  خلاقانه ای که زاییده ی همان هنر ایرانیان است، نوشتن برنامه برای وزرای پیشنهادی نیز در زمره ی مشاغل جدید قرارگرفته باشد.

 

جالب است که وزیر محترم پیشنهادی با علم به سندهای راهبردی پرطمطراق و چشم اندازهای گوناگون بالادستی که هریک چارچوب و قالبی رسوخ ناپذیر برای بستن راه بر هرگونه انعطاف به شمار می آیند و با آگاهی از نگاه چموشی که آ.پ را مستاصل و درمانده می خواهد، چنان تار مفاهیم ویترینی و دلفریب را در پود واژگان و عبارات مناسب و خوش تراش درهم تنیده است که گویی به جای هفت ماه، مقرر است که هفتاد ماه ردای صدارت بردویش حضرتشان باشد و همه مبادی قدرت هم برای اجرایی شدن انگاره های ایشان ، چراغ ورود به مسیر بودجه های فربه را سبز نگه داشته اند. شاید هم ایشان قصد داشته اند مانیفست مکتب سیاسی خود را برای مخاطبان ترسیم کند.

 

وقتی که درست درایام بودجه ریزی و لزوم تلاش و برنامه ریزی وزرا برای صید شکار بهتر از امواج متلاطم بودجه، وزرای سه وزارتخانه ی بسیار مهم را که برونداد آنها پایه و اساس پی ریزی فنداسیون فرهنگ و مدنیت به شمار می آید، در کویر سوء مدیریت و کج سلیقگی و در لهیب آتش بازی پس پرده های سیاسی و ایضا شطرنج های انتفاعی اقتصاد رانتی رها می سازند، این برنامه انشایی یادآور نامه سرگشاده ای می شود که درعالم خیال و خلسه بر زبان خامه جاری شده باشد.

======================= 

 

 اسداله حیرانی

تفاوت های صنفی و سیاسی      

 

در بینش صنفی ، تشکل صنفی کاری به ماهیت دولت و گرایش سیاسی آن ندارد و برای پیروزی یک جناح سیاسی خاص، دل ریسه نمی رود.‌

 اینکه قدرت حاکم ، چپی است یا راستی، دینی است یا سکولار ، آواز مارکسیستی سر می دهد یا لیبرالیستی   و ... هیچ ارتباطی به فعالیت صنفی ندارد.

درواقع تشکل صنفی حاکمیت قانون و التزام به آن را پذیرفته است. در کار صنفی ماهیت دولت مهم نیست و تشکل صنفی با هر دولتی کار می کند و تلاش می نماید با پرهیز از ورود به جریان ها و تعاملات سیاسی و قدرت گرا ، استقلال خود را حفظ و نیل به مطامح و چشم اندازی صنفی خود را هدف اول و آخر خود قراردهد.

 اما در بحث سیاسی، چون دولت ها به همسو و غیرهمسو تقسیم می شوند، کنش و تصمیمات گروه های سیاسی و  برخورد آنها با دولت، متفاوت است و متناسب با ماهیت سیاسی دولت یا هیئت حاکمه تغییر می کند.

شرط بقا و حضور تشکل های صنفی فرهنگی، تابعیت از قوانین کشور و پرهیز جدی از ورود و همگرایی با جریان های سیاسی طالب قدرت است. این مولفه که گفته شد، در اساسنامه کانون ها هم ذکر شده است.

وقتی تشکلی قوانین داخلی کشور را نپذیرد و مدعی دفاع از توده ها شود، دستگاه هم آن را به عنوان تشکل قانونی نمی پذیرد و در مقابل آن، موضع تند می گیرد و دائما همه موجودیت آن نهاد صنفی تحت الشعاع این تقابل نابجا قرار می گیرد.

 تشکل ها باید در مدارس جمهوری اسلامی با ویژگی های بسته ای که دارد،  فعالیت کنند. اگر نمی خواهند با ویژگی های این سیستم کنار بیایند، باید ابزارشان برای تغییر حکومت دهند و به جریان های سیاسی بپیوندند.

پس باید بدانند با حاکمیتی انحصارطلب روبه رو هستند که جریان های تقابلی را اصلا تحمل نمی کند و بقای خود را با فنای مخالف تضمین می کند.

کار نهاد صنفی، نقد باورهای مذهبی و ایدئولوژیکی و برداشتن علم مبارزه با مبانی دینی یا حمایت و تبلیغ برای گسترش یک دین یا مکتب نیست.

تشکل صنفی باید بتواند با نشانه گرفتن شعور بدنه و پرهیز از شورآفرینی های احساسی و زودگذر، چنان پیش برود که افراد ضعیف و ترسوی بدنه هم از او جا نمانند.

درگیری با حکومت  و تلاش برای دگرگونی های ایدئولوژیک جزء اهداف صنفی نیست.

مبارزه با حاکمیت های استبدادی که حرکتی انقلابی و آرمان گرایانه و صدالبته به جای خود بسیار ارزشمند است، مولفه فعالیت صنفی نیست.

تشکل صنفی با حفظ استقلال صددرصدی خود از گرایشات حزبی ، سیاسی و ایدئولوژیکی باید دائما در حال نقد و تحلیل بخش هایی از تصمیمات و عملکرد دولت و قدرت حاکم باشد و دربرابر آنها موضع گیری کند که اثرات و تبعات آن ، مستقیم یا غیرمستقیم به آموزش و پرورش و فرهنگیان برگردد نه اینکه مدعی العموم همه جهان هستی شود.

به عنوان مثال اینکه اصولگرایان پاکدستند یا ناپاک، اصلاح طلبان مردمی اند یا مزور، کارکرد منطقه ای و بین المللی آنها چیست و چگونه است ، هیچ ارتباطی با ماهیت تشکل صنفی ندارد.

نهاد صنفی به جنگ های مذهبی و ایدئولوژیکی قدرت حاکم با لایه های مختلف ورود نمی کند و پرچمدار حمایت از آنها یا لیدر مخالفت با آنها نمی شود.

در یک کنش صنفی ، کنشگران آن حرفه ، لاییک یا دیندار ، چپی یا راستی ،لیبرال یا مارکسیست و ... همه و همه با هر گرایشی، باید هنگام ورود به فعالیت های آن حرفه یا صنف ، لباس گرایش ها و تعلقات سیاسی و دینی خود را از تن خارج کنند و از غیار آنها غسل کنند و به فعالیت صنفی خود بپردازند و گرنه ورودشان باطل است و مضر.

حرف آخر آنکه، اساس و محدوده ی فعالیت صنفی باید مشخص و مکتوب و عیان باشد. آن گونه که کنشگران صنفی خود را ملزم بدانند که در چارچوب قواعد کار تشکبلاتی ، عمل کنند، بنویسند، حرف بزنند و ... نه آنکه تشکیلات صنفی ، دنبال سلایق و علایق تعداد معدودی بدود و هرگز هم به هدف خود نرسد.

=====================  

اسدالله حیرانی

«چراغی که به خانه رواست،

بودنش در مسجد بس نابجاست.»

درقاموس ما ایرانیان، این مفهوم فرهنگی همواره روزآمد بوده و دایره شمولش به شعاع فرهنگ ملت، مساحت و محیط داشته است.

امان از دست پنهان و بازیگر مصلحت که گاه به طرفه العین حیلتی رندانه و به اعجاز فن آوری لاف و مداهنه، کلاهی از پشم سالوس سیاست  بر سر حقیقت ستمدیده  و بینوا می گذارد و با آلش هنجارها، راه خروج بر ترنم آواز حق می بندد تا خانه بی چراغ بماند و نورش در تاریکی جهل و ترس بخشکد و بمیرد.

فریاد از تصمیم ناصوابی که در لفافه پوشش نگارین واژه ها و در ظرف  مفاهیمی که سر درآبشخور تعصبات ایدئولوژیکی دارد ، تسمه از گرده ها می کشد و فقری نازیبا را در لباس پرتلبیس «فرق» بر تن نحیف واقعیت می پوشاند و به هر ناروایی، تزویرنامه روایی اهدا می کند.

اکثریت قریب به اتفاق نسل کنونی بازنشستگان، همان جوانان تشنه بالندگی و عاشقان رشد و تعالی کشور در دهه اول انقلاب هستند که همواره سفره زندگیشان از لقمه گوارای حق، خالی بوده و هرگز دیده بر دیدن رخسار حقوق شهروندی خود نگشوده و حدیث عدالت را فقط در آکروباسی های کلامی استشمام کرده اند.

 در تمام طول سه دهه اخیر که دیوار روح و روان این ستمدیدگان ستم پذیر درخشکسال عدالت، ترک های بسیار برداشته است، همواره مسندنشینان مصلحت بین ، سوار بر دیزه ی چموش سیاست، دیوار صوتی روح آزرده آنها را شکسته اند و با بمباران واژگانی از جنس حروف اضافه و کلماتی از قماش خدعه و وارونگی حقیقت ، آنها را خرابه نشین ویرانه های زیستاری لبریز از پلشتی تبعیض نموده اند تا هرلحظه مرگ را قطره قطره در گلوی عمر چندشناک خود احساس نمایند و وعده های پوشالی ارباب قدرت را در پستوهای تاریک عمرشان هیضه کنند.

بازنشستگان در گذر عمر گل آلودشان از جویبار تنگ زندگی، بارها و به دفعات با چشمانی لبریز از اشک خشکیده حسرت ، بهت زده دیده اند که خوان نعیم منافع ملی شان، سفره دار طفیلی هایی می شود که می آیند و می خورند و می برند و می روند تا دست میزبانان محروم از سفره، همچنان کوتاه باشد و به خرمای خشکیده و پس مانده این نخیل بلند هم نرسد.

یاد جالیزداری در ذهن زنده می شود که همسایگان از دستان بلند کرمش ، حظ وافر برمی گرفتند و کامشان از تناول نواله های حاتم بخشی پالیزبان کوردل، شیرین می شد اما فرزندانش حرمان و بی نصیبی را به تماشا می نشستند و سهمشان از خوشه های خرمن خویش، رنج جانکاه حسرت  بود و گنج فقری که از برکت اندیشه های باژگونه پدر به ارث برده بودند.

مسئولان حقیقت ستیز که از کیسه خلیفه حاتم بخشی می کنند، باید در دادگاه  ملت پاسخگو باشند که براساس کدام قانون نانوشته، این حق نابحق را که بوی تعفن آن، جان را به مسلخ انزجار و چندش می کشاند برای خود قائل شده اند که به قیمت عریانی بخش عظیمی از ملت، شولای عزت و دارندگی برتن مهمان های ناخوانده بپوشانند؟

هم دولت و هم نمایندگان مجلس که به جای وکالت ملت، بندگی قدرت را کمر زرین خدمت و چاکری بربسته اند، باید پاسخگو باشند که چگونه هنگام ادای کمترین مقدار از حق فروکوفته و لگدمال شده بازنشستگان، سبدهای بودجه کذایی شان، مصداق نگارین پدرخواندگانی می شوند که عنکبوت بر جیب هایشان، تار تنیده باشد اما به وقت اقتضای مصلحت ، همچون پدری فداکار، گره از بدره زر و سیم می گشایند و در تفقد از بیگانکان، گوی سبقت از حاتم طایی هم می ربایند؟

هم دولت تدبیرشعار و هم مجلس مصلحت تبار که مانند اسلافشان حق بازنشستگان را در روز روشن در کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک قدرت طلبی خود، جوانمرگ نموده و در دخمه منافع شخصی و جناحی، زنده به گور کرده اند، باید پاسخگو باشند که در کدام ماده از قانون اساسی که برای نشستن هر واژه از مفاهیم آن بر صفحه خون رنگ تاریخ ملت،  قطراتی بسیار از خون انسان های آزاده و شرافتمند بر کلک اندیشه جاری شده است ، این حق ویژه به حضرتشان اعطا شده که  منافع و منابع ملی را دست افشان و دستلاف تشخیص های رویاپردازانه و تصمیم های خلق الساعه خود کرده، با تاریک کردن کلبه احزان بخش بزرگی از جامعه، روشنی بخش زندگی دیگران شوند؟

نمایندگان مجلس که با نهادن پای تعدی بر دوش صداقت مردم، سر از کوشک سیادت درآورده اند تا حافظ منافع و حقوق ملت در برابر حاکمیت باشند، بفرمایند که اکنون در کدام تیم مشغول گل زدن هستند و عروسی را به کدام کوچه کشانده اند و عزا را به کجا؟

گناه فرهنگیان بازنشسته و خانواده های حسرت کشیده آنها چیست که دستان ناراست تقدیر بی مقدار و شوم، نام شما را بر لوح سرنوشت اجتماعی آنها رقم زده است تا شما سوار بر مرکب توسن سیاست و با تازیانه چندکاره مصلحت، دست تطاول بر حقوق شهروندی آنها بگشایید و برخورداری از حداقل های زندگی را برای آنها به سراب و رویا بدل کنید؟

چرا باید آنها در خزان نگاه عدالت محور شما به حساب نیایند و در لحظه لحظه عمر خود، مجبور شوند زانوی غم دربغل بگیرند تا بر ویرانه حقوق ضایع شده آنها، برج شادی دیگران سر بر ثریا بکشد، و شما برای این فتح الفتوح تان، گردن افتخار برافرازید؟

دولتمردان و مجلس نشینان!

خشت خشت دیوارهای مرصع کاخ فرمانروایی و وجب به وجب سنگ های مرمرین قصر صدارت یکایک شما شعارزدگان عرصه سیاست با تمام سکوت سیاه و سردشان، فریاد می زنند، و سبابه شهادت بر صفحه دادخواهی بازنشستگان می گذارند که در دوسه ساله اخیر، این ستمدیدگان نجیب تاریخ معاصر کشور، بارها و بارها از صدر تا ذیل تان را با منشی فرهنگی و از سر صدق و اخلاص به گفتگو نشستند تا شاید غبار تغافل از چهره جان بشویید و سر خویش را از زیر برف تجاهل به درآورید و ببینید مرگ تدریجی و سیاهی را که برای آنها رقم زده اید و بشنوید غمنامه دردآلودی را که درکنار گهواره غفلت آنها ، نامادرانه سرداده اید.

بیش از این بر آنها ستم روامدارید و با زبان فریب  با این قشر فرهیخته سخن نگویید که چرخ گردون بازیهای بسیار دارد. بیش ازاین با سیراب کردن کام عطشناک قدرت طلبی خود، شرنگ ستم و تبعیض را در گلوی زندگی آنها نریزید که عاقبت به ضربت سرفه ای سخت، به روی شما پاشیده خواهدشد. بیش از این، حقوق آنها را هیمه آتشدان خانه قدرت خود نکنید که این آتش سوزنده است. بیش ازاین نان آنها را در سفره نگاه مصلحتی خود نگذارید که این لقمه بسیار گلوگیر است.

چو بیدادگر شد شبان با رمه              به او بازگردد بدی ها همه

  

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پنج شنبه 28 بهمن 1395برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 62
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 193
بازدید کل : 5705
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1